عاشقی-مجنون

ساخت وبلاگ

پسرک دوان دوان در زیر باران، از این سو به آن سوی خیابان با لبی خندان می­دوید...

چونان می­دوید که گویی مادری دوباره کودک خود را یافته است...

چونان می­دوید که گویی یعقوب، یوسف گمگشته­ی خود را دیده است...

می­دوید و هر دم، لب به لب در زیر لب با هر دو لب اینگونه لب می­زد که آری عاشقم...

دوستت دارم تو ای زیبای من، فریاد می­زد و با شور شیرینی که در تلخی دوری، چشیده بود اینگونه

می­گفت که آری عاشقم و تو را دوست دارم...

موج دوستت دارم­هایش بر ساحل لبانش جاری بود، چونان که مجنون معشوقه­ی خویش را...

معشوقه­ی که شبیه، آرزوهایش بوده...

معشوقه­ی که پری قصه­هایش بوده...

و سرانجام معشوقه­ی که سرانجامِ تمام رویاهایش بوده است...

چه سوز سردی از جانب این دیدار می­وزد.گمانم، گمانم که رویاروییِ ناخوشایندی رقم خورده

است...

دمی گذشت و کمی رفت و اندکی سپری شد...

آن دو از یکدیگر دور شدند و دور شدند و خیلی دور...

گویی که نبوده محبتی و نکاشته دانه­ی عشقی را مجنون در سرسرای لیلی خویش...

پسرک مجنون با روی فسرده...

ناله­ها و اشک­ها و حالی مرده...

قلبی افسرده و دلی زخم خورده...

و سرانجام قدم­های بریده بریده...

حال گمانه­زنی­های نویسنده آغاز می­شود، گمانه می­زند تا که پایانی باشد بر این آغاز ناسرانجام و

بر این کام تلخ...

گمانم که سوخت پرهای شاپرک...

مقصد ندارد این قاصد و قاصدک...

گمانم که تمام شد افسانه­ی دخترک...

قلم و جوهر و داستان بی سرانجام پسرک...


برچسب‌ها: امید بی وفایی در عشق...
ما را در سایت بی وفایی در عشق دنبال می کنید

برچسب : عاشقیمجنون, نویسنده : omid-euphoria بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت: 21:36